هیچ وقت لباس صورتی های بیمارستان را دوست نداشتم. منظورم همان لباس بستری بیماران است. برای خانم ها صورتی و برای آقایان آبی آسمانی است. آن شب با پالتو و لباس های خودم روی تخت دراز کشیدم. از آنجا که حالم خوب نبود کسی چیزی نگفت. روز بعد پرستار تذکر داد:" عزیزم، باید لباس بیمارستان رو بپوشی."

گفتم:" بدم می آد از این لباسا"

خندید و گفت:" قانون بیمارستانه، باید بپوشی."

راه گریزی نبود از طرفی حال و حوصله بحث و چانه زدن بیهوده نداشتم.

لباس های صورتی را با لباس های خودم عوض کردم. خیلی هم بد نشدم. اصولا من هر چیزی بپوشم برازنده ام. تازه شدم یک عدد شه خوشگل(خودشیفتگی ناشی از بیماری!)

همینکه لباس بیمارستان را پوشیدم؛ نفسم به شماره افتاد. نمی دانم چطور خودم را به تخت رساندم و با فریادم مادر را که پشت در بود صدا زدم. پرستارها و پزشک معالجم سراسیمه بالای سرم حاضر شدند و دوباره اکسیژن عاریه ای، ریتم عادی به نفس هایم بخشید. آقای دکتر رنگ به رخ نداشت و نگران بود. بهتر که شدم، گفت:" دختر تو که همه ما رو نگران کردی!"

دهنی اکسیژن را با دست برداشتم و برایش توضیح دادم که هنگام تعویض لباس نفسم رفت.

حالا بیشتر از همیشه از لباس صورتی های بیمارستان بدم می آید. حتی تعریف دکتر وقتی که من را توی لباس صورتی دید و گفت:" دختر خوشگل و تحصیلکرده ما چطوره؟ " نظرم را در مورد لباس های صورتی بیمارستان عوض نکرد. از تعریف پزشک معالجم قند توی دلم آب نشد. فقط یک چیز همه فکر و ذهنم شد؛ اینکه مرگ در نمی زند!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

test ui coding یادداشت های آشویتش انواع تم تولد و تم جشن تولد در وهم خود بیدار serviskaran قالب های فارسی وردپرس 36 ◄ گروه IT دانشگاه اشراق بجنورد جامع ترین اطلاعات تخصصی پزشکی ایران و جهان